دلنوشته ای از شهید "محسن حاج رضایی" | امروز روز خودیابی است
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید محسن حاج رضایی سی ام مرداد 1342 در شهرستان محلات به دنیا آمد. پدرش محمد، خیاط بود و مادرش طاهره نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. سپس در حوزه علمیه درس خواند. روحانی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و سوم بهمن 1364، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. برادرانش مهدی و علی نیز شهید شده اند.
دلنوشته ای از شهید حاج رضایی
بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ابا عَبدِاللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ
اینک که کوتاه گامی چند، تا لحظه زیبا و دیدنی شهادتم باقی نمانده،
فرصت را غنیمت دانستم و قلم را در بنان مجرم و عاصیم فشرده و با دخول در
مرکب خون، فریاد بلند یک رهگذر را که مسمی به شهادتنامه است، با شهادت به
وحدانیت حضرت حق سبحانه و تعالی آغاز و با درود و تهنیت به حضور بقیهالله
الاعظم(ص) ارواحنا و ارواح العالمین له الفداء و نائب بر حقش خمینی(قدس
سره) روح خدا، این مجموعه به خاطر رفته را به اوراق کوتاه این دفتر منقش
میکنم.
روزگاری بر من گذشت و ایامی چند را به غفلت و جهالت بگذراندم، گُم
بودم به این سو و آن سو میدویدم، مطلوبی را طلب میکردم که از دریافتنش
عاجز بودم، نمیدیدمش ولی از دورا دور و از پشت هزاران پرده غبارآلود، نامش
را ورد زبانم کرده بودم.
در همین لحظات جدایی میخواهم نکتهای را فاش
سازم و فریاد بلندی را در این صحنه طنین افکنم اما چه کنم که من عاجزم از
گفتن و خلق از شنیدن به هر نحو
پس از مدتی سرگشتگی در وادی ظلمت و جهالت،
گمگشتهوار و بینوا سر به این صحرا نهادم تا جلوههای جمیل یار را نظاره
کنم و تبسم زیبای وصال را به تماشا بنشینم.
بَه! چه زمان زیبایی، تو در
کجای زمانه این چنین با دامنی سیاه و کولهای تهی از بار این همه هستیهای
شیرین و بودنهای با او را احساس کردهای،
تو چه دیدهای که این چنین بر
مشتی خاک چنگ بردهای و گامی در مسیر نمیگذاری و لختی این کاروان جاودانی
را مصاحبت نمیکنی؟
چرا چرا؟ تو چگونه ای...
ای انسانها هشدارتان باد که
امروز روز خویشتن یابی است، روزگار خودیابی است.
بیائید و این خودِ اصیل
خودتان را که در پشت حجابهای فراوان فراموش گردیده دریابیدش.
الهی اگر چه شب فراق تاریک است دل خوش دارم که صبح وصال نزدیک است.
من دوست دارم
عاشق باشم و تو معشوقم و تنها در عشق تو بسوزم و تنها با تو بسازم.
آیا ای
خدای مهربان من! مرا هنگام نشده است؟
که دیده دیگر از فرط اشک تاب دیدن
ندارد، جوارح و جوانحم (قلبم) از خوف و شوق لقای تو توان از دست داده و
لرزان و ترسان گشته است. در آخرای محبوب من تو را به خودت و به وجهت قسم
میدهم که مرا انتظار بس است بس! خدایا مرا ببخش.
محسن حاج رضایی اسفند 1362.
طرحی از شهید
منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی